نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدای هرمزگان
به روایت مادر و همرزم شهید در کتاب جهاد در قاب ایثار(یادنامه شهدای جهاد کشاورزی استان هرمزگان)
با همین حرف ها شب را به صبح رساندیم ، اما وقتی بازگشت دوباره گفت: نه، به هر حال من رفتنی ام و من با همان لحن شوخی جواب دادم مطمئن باش اسماعیل، ماشینی که تو را می خواهد ببرد پنچر می شود و هر دو خندیدیم . درست همانی شد که می خواست. انگار معلوم بود آنهایی که باید بروند چه کسانی هستند. ظاهرا از جنس خاک بودند اما روحشان به افلاک پیوست.
کد خبر: ۳۹۰۳۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۰۷

خاطره ای از شهید گرانقدر از زبان مادرش
گفت: من می خواهم بروم اگر من نروم ،برادرانم هم نمی روند ،آنها هم اگر نروند همسایه ها هم نمی روند و آنوقت هیچ کس نمی رود و دیگر هیچ! اما اگر من رفتم دیگران هم می روند .
کد خبر: ۳۹۰۱۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۰۲